زندگی میان خطوط
شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۰ ب.ظ
نمیدانم چه فکری کردم که با خودم گفتم فلانی اگر خیلی غذا بخوری احتمالا آرام میگیری. بعد رفتم و خیلی غذا خوردم، و بعد درد تنانهام، گزگز پاهایم و سرگیجهام آرام گرفت، به جایش الان کلی رفلاکس و اسید معده و این دست چیزها دارم.
احوال رکیکی دارم، دستم را نیشگون میگیرم که چیزی ناشایستهام ننویسد. فهرستی از اتفاقاتی که روحم را تسکین میدهد در ذهنم دارم، بعضی مطلقا دور از دسترس من هستند و بعضی که دستانم یارای رسیدنشاناند را پس میزنم. باید سرم را در بالشتم فرو برم و فریاد بزنم، باید بروم در پرسهی احساسم اشک بریزم.
- ۰۳/۰۲/۰۸