کیآس.
چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ب.ظ
تا رسیدم خانه به عادت مألوف دراز کشیدم و لپتاپ را از کیف درآوردم که بنویسم، بعد دیدم چیزی برای گفتن ندارم، بستمش و گذاشتم کنار، بعد که کمی در سکوت دراز کشیدم یک چیزهایی در ذهنم رسوب کرد.
این به قولی «کِرسرِ» تایپ خودش را کشت بس که چشمک زد در ابتدای این خط، اما نتوانستم آنچه میخواهم را بنویسم؛ لحظهای فکرم پر است و لحظهای خالی. خودم را صدا میزنم حدیث نفس میکنم که فلانی تو اگر خودت را ننویسی تلف میشوی ها! یک خودِ دیگری طلبکارانه جواب میدهد که: «وقتی چیزی نیست از چه بگویم» و من فکر میکنم این که در زندگیت «چیزی نباشد.» خیلی تلختر از هر افسردگی و رنج و ملالی است، یک زندگی علیالسویه. یک رنج بیهوده و بیته.
- ۰۳/۰۲/۰۵
جالب بود