آئورلیانو

داستان یک غم

آئورلیانو

داستان یک غم

آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۳/۲۱
    ؛
  • ۰۳/۰۲/۳۰
    -

گریه را به مستی بهانه کردن.

چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۱۶ ب.ظ

امروز ماجرای خاصی برای تعریف کردن ندارم، جز این‌که به سختی بیدار شدم و با رخوتی مضاعف راهی محل‌کار شدم، مدت‌ها در ترافیک بودم، و یک جلسه‌ای را از ابتدا تا انتها استرس کشیدم. قرار است بچه‌ها امروز بروند دامنه‌های دماوند تا فردا، اما خب برنامه کاری من جوریست که نمی‌توانم بروم. پشت میز که می‌نشینم هی به این بروز واضح اضافه‌وزنم، یعنی شکمم نگاه می‌کنم و خودم را سرزنش می‌کنم، یک‌جورهایی از خودم خجالت می‌کشم. اگر زندگی را به یک فیلم تشبیه کنیم، زندگی من آن فیلمی‌است که از همان اول که در سینما نشسته‌ای و فیلم شروع می‌شود با خودت می‌گویی باید صد و خورده‌ای دقیقه آن را تحمل کنم، بعد اما هنوز امید داری یک‌جایی داستان فیلم جذبت کند، از سر استیصال به خودت و فیلم فرصت می‌دهی تا خودش را ثابت کند، به ساعت نگاه می‌کنی، ولی به قول فراستی فیلم اصلا ماقبل نقد است، از پوسترش هم می‌شد این را فهمید.

نمی‌دانم آستانه‌ی این آزمایش‌های اعتیاد چقدر پایین است، اما از وقتی فهمیده‌ام بدنم ترامادول دفع می‌کند، یک حس بدی به خودم پیدا کرده‌ام، می‌دانم بخاطر این مسکنی‌است که می‌خورم، اما خب این‌که آدم بداند هر چند کم، اما ناخودآگاه دارد با یک اعتیادی از این جنس زندگی می‌کند هر چند برای تسکین یک مرضی باشد، اما جالب نیست.

باری این روزها و روزمرگی‌هایی که ازشان می‌نویسم ناچارا نقطه‌های اوج زندگیم هستند، یعنی روی حضیض زندگی خیلی‌ها که همین روزمرگی‌است من تازه اوج می‌گیرم. امروز پشت فرمان با خودم فکر می‌کردم چه می‌شود اگر تو هم خوشحال باشی؟ بخندی، مسافرت بروی،‌ وقتی در حال تکاپویی اندکی شاد باشی؟ بعد به این فکر کردم که خوشحالی خود یک هدف است یا محصول جانبی یک فرایند؟ از این سوال‌های بی‌ سر و ته. 

کاش می‌توانستم برای آخر هفته یک برنامه‌ریزی هیجان‌آمیز بکنم اما جالب‌ترین گزینه‌ای که روی میز دارم همین خوابیدن زیاد است،‌ خواب، خواب فراوان، سکرات موت، وه!

 

  • میم تارخ

نظرات  (۲)

تو به واقع یک شرقی غمگینی...این فرایند فکریت عجیب منو یاد خودم میندازه. چه خوب که آدم شبیه‌ به خودش‌هارو اینقدر راحت پیدا میکنه.

پاسخ:
:) نمی‌دونم برای این تقارنی که میگی خوشحال باشم یا به شرقی غمگین بودنم بی‌وقفه ادامه بدم :))

تقارنش هم غمگین بود نبود؟ :)) فلذا به غمِ خُرّمِ عجین با ذات شرقیت ادامه بده که گریزی ازش نیست دوست عزیز. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی